حواست هست خدا ... ؟!
صدای هق هق گریه ام
از همون گلوئی در میاد که
تو میگفتی از رگش بمن نزدیکتری ...
گاهی نگاهی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی
گاهی اگر در چاه مانند پدر آه!
اندوه مادر را حکایت کرده باشی
گاهی اگر زیر درختان مدینه
بعد از زیارت استراحت کرده باشی
گاهی اگر بعد از وضو مکثی کنی تا
آینیه ای را غرق حیرت کرده باشی
در سالهای سال دوری و صبوری
چشم انتظاری را شفاعت کرده باشی
حتی اگر بی آنکه مشتاقان بدانند
گاهی نماز را امامت کرده باشی
یا در لباس نا شناسی در شب قدر
از خود حدیثی را روایت کرده باشی
یا در میان کوچه های سرد و تاریک
نان و پنیری و عشق قسمت کرده باشی
پس بوده ای و هستی و می آیی از راه
تا حق دل ها را عایت کرده باشی
پس مردمک های نگاه ما عقیمند
تو بودهای بی آنکه غیب کرده باشی!
دل من
بیچاره من ! به هر چه رسیدم سراب بود افسوس هر چه نقشه شیدم برآب بود عمری به انتظار نشستم ولی چه سود وقتی آمدی دل من غرق خواب بود دل هر چه داشت در طبق بی ریایی اش نذر سلامتی گل آفتاب بود سرما ربود غنچه ی عشق دل مرا وقتی که آفتاب رخت در حجاب بود چشم سفید شد به در! امروز هم سوال دلم بی جواب بود